بهار که از راه میرسدجوانه سر میزند، شکوفه می شکفدباران نمنم می بارد آسمان نفس می کشدبهار که از راه میرسدزمین سبز میشود بلبل نغمه خوان میشودروز نو میشود سال نکو میشوداما… تو چطور؟اگر شکوفه شکوفه برویدو دریغ از شکوفه لبخندی که بر لبانت بنشیند چه؟اگر زمین زمین سبز شودو هنوز برگهای پاییزی سنگفرش دلت باشد چه؟اگر باران باران طراوت بباردو هنوز خاکستر غم و یاس بر شیشه دلت باشد چه؟اگر روز روز نو شودولی چشمهایت به عادت و کهنگی گشوده شود چه؟اگر گرما گرما مهربانی با طلوع خورشیدبتابد و تو همچنان دل به سرما سپرده باشی چه؟اگر بهار بهار بیاید و تو زمستان باشی؟بیا و وجودت را به دست مهربان بهار بسپار تا زندگی را در تو جاری کندتا… بهار شویبیا و چون بهار طراوت و شکفتن و لبخند و مهربانی و زیبایی و سبزی و تازگی را به هر که دل به زمستان سپرده هدیه کنکه بهار میآید و میرود اما تو در تابستان و پاییز و زمستان هم که بمانی بهار آفرین خواهی شدبیا و تو بهار آفرین باشتا دشت دشت مهربانی برویدهزار هزار خنده بشکفدباران باران محبت بباردتـــــو بــــهار آفریـــن بـــــاش هزار سال عشق و شیدایی ...
ما را در سایت هزار سال عشق و شیدایی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ilyayektaa بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 23:22